Web Analytics Made Easy - Statcounter
به نقل از «فارس»
2024-05-02@03:14:45 GMT

بفرمایید «زندگی»

تاریخ انتشار: ۲۰ تیر ۱۴۰۲ | کد خبر: ۳۸۱۹۱۲۱۴

بفرمایید «زندگی»

‍‍‍‍‍‍

خبرگزاری فارس چهارمحال و بختیاری، آرزو علیدوستی| گاهی رنج‌های روزمره فراری‌ات می‌دهند و دوست داری بزنی به دل جاده، گاهی دلت می‌خواهد بروی و زندگی را جور دیگری ببینی و جای دیگری نفس بکشی، انگشتم روی نقشه‌ استانی به مقصدی رویایی اشاره می‌کرد، پس زدم به راه!

هرچه به خانمیرزا نزدیک‌تر می‌شدیم، هوا گرم‌تر می‌شد! از شهرکرد تا تابلوی «به خانمیرزا خوش آمدید» همه چیز رنگ و بوی شهر داشت اما بعد از گذشتن از چند روستای کوچک، از جاده‌ آسفالت، خارج و وارد مسیر باریکی شدیم که به تپه‌هایی در دوردست منتهی می‌شد.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

مسیر تا مقصد قشنگ‌مان، آن‌قدر سنگ‌لاخ و پرپیچ و خم بود که مجبور شدیم بقیه‌ راه را با یک جیپ تازه نفس ادامه دهیم.

خورشید تیرماهی تمام‌ و کمال می‌تابید و مدام وادارمان می‌کرد عرق روی پیشانی را پاک کنیم. دست‌اندازها و پیچ و تابِ راه، آن‌قدر زیاد بودند که چند بار احساس کردم ماشین دارد چپ می‌کند. جیپ، هر چند دقیقه یک‌بار متوقف می‌شد و راننده را در آن گرما، مجبور می‌کرد پیاده شود و کاپوت را بالا بزند و دوباره...

فکر می‌کردم ما که سوار جیپ هستیم، چه‌قدر از گرما کلافه و خسته شده‌ایم، پس این مردها و زن‌‌ها چه‌طور هر بار این مسیرهای سخت را طی می‌کنند؟!

جلوتر که رفتیم، چشمم به سیاه‌چادرهایی افتاد که نزدیک چشمه‌ کوچکی، با فاصله‌ از هم برپا شده بودند. بعد از آن رسیدیم به تپه‌‌ای که ظاهرا میزبان ما روی آن خانه داشت. از شیب ملایم تپه بالا رفتیم. روی آن، سه سیاه‌چادر جا خوش کرده‌ بودند‌.

دل توی دلم نبود برای دیدن داخل سیاه‌چادرها و استشمام عطر زندگی در دل چادرهای میان دشت.

قرص خورشید درست روبه‌رویم مشغول تابیدن بود و سمت راستم، کوه کلار و سبزکوه سمت چپم، مثل امپراطوری‌های باشکوه سر از دل زمین برآورده بودند و دست بر شانه‌ کوه‌های دیگر داشتند.

میزبان هفتاد و پنج ساله‌‌، پرینازخانم با لبخند شیرینی به استقبال‌مان آمد. رنج کوچ و زحمت زیاد، چین و چروک شده بود و نشسته بود روی صورت مهربانش!

بهشتی به نام سیاه‌چادر!

این‌جا را فقط باید دید و لمس کرد تا زیبایی‌اش را باور کرد. باید موی بزها ‌که حالا سقف و دیوار شده‌اند، سیاه‌چادر شده‌اند، را در دست بگیری، درست کردن ماست و کشک و دوغ و قارا و نان و ... را از نزدیک ببینی و بچشی تا دستت بیاید از  سرانگشت‌های زن‌های ایل چند هنر می‌بارد...

طبیعتا عسل را تا نچشی، نمی‌توانی شیرینی‌اش را درک کنی...

پرینازخانم برایم گفت سیاه‌چادر با وجود رنگ سیاهش، گرمای نور خورشید را جذب نمی‌کند و با این‌که سوراخ‌های ریزی دارد، موقع بارش باران، حتی یک قطره آب هم از خودش عبور نمی‌دهد(ایزوگام اصل!)

زندگی در رویا

سادگی اولین چیزی بود که توی چادر به چشم می‌خورد. میزبان مهمان‌نواز، با این‌که پادرد داشت، حتی یک لحظه هم ننشست و با هرچه‌ در کابینت پارچه‌ای‌اش داشت، از مهمان‌ها پذیرایی کرد، سینی شیرینی و بشقابی پر از شکلات را با لبخند تعارف‌مان کرد.

وقتی فهمید قرار است توی عکس‌های ما باشد، به اندرونی چادر رفت و لباسش را عوض کرد، گیس‌های زیبای سیاهش را زیر لچک مرتب کرد و بعد با لباس زیبایی، کنارم جلوی دوربین ایستاد.

یک چشمش به ما بود و یک چشمش به راه که موقع رسیدن شوهرش، همه‌چیز آماده باشد.

صدای زنگوله و هیاهوی گله که به دست باد به گوش‌مان رسید، به منقل نگاه کرد و با دیدن قوری و کتری روی ذغال‌ها، خیالش از بابت چای تخت شد.

از چادر بیرون رفتیم.

بزغاله‌ها و گوسفندها که زیر نور نارنجی خورشید به آغل رسیدند، نوبت خوش‌آمدگویی و مهمان‌نوازی پیرمرد بود، که خون‌گرمی عشایر را لمس کنیم.

اسمش آقاشیر بود. کلاه کوچک سیاهی روی سر گذاشته بود و کت سبزرنگ به تن داشت.

به جز چوقا و شلوار دبیت، هرچه راجع به یک مرد بختیاری شنیده بودم در وجودش بود. مهربان، باهوش، اصیل، پرتلاش و مهمان‌نواز!

از دیدن مهمان، خوش‌حال شده بود!

سایه‌ها که تا پایین تپه کش آمدند، موقع دوشیدن شیر بود...

بزها به آغل مخصوصی هدایت شدند که به یک راه باریک منتهی می‌شد و در دو طرفش دو سکوی کوچک سنگی بود.

جای آقاشیر، روی سکوی سمت راست بود و پریناز‌خانم دیگ‌چه به‌دست، روبه‌روی شوهرش نشست.

بزها یکی یکی جلو می‌آمدند، آقاشیر با دست‌های پینه‌بسته نگه‌شان می‌داشت و بانویش شیرشان را در دیگ‌چه می‌چکاند، اما چند ثانیه بیشتر طول نمی‌کشید که فرار می‌کردند و از دست‌شان در می‌رفتند.

بعد فهمیدم دلیل فرار کردن‌شان، این‌ است که بیچاره‌ها از من می‌ترسند! برای همین عقب رفتم و از آن‌ها فاصله گرفتم.

دست‌های پرینازخانم، با همین موهای سیاه بزها، چادر می‌بافته، خدا می‌داند چه‌قدر این‌ دست‌ها باید بپیچند و زحمت بکشند تا سیاه‌چادری به این زیبایی بافته شود و بشود سایبانی برای آفتاب و چتری برای باران...

پرینازخانم خواست که آخرین قوچ را من بدوشم، اما هرچه‌کردم نتوانستم... می‌ترسیدم!

لبخند زد و شیر را به مطبخ برد.

مطبخ اتاقک سنگی کوچکی بود که چند کتری و قابلمه و آتش‌دان و وسایل آشپزخانه را در آن چیده بود. شیر را توی دیگ سیاهی ریخت و روی شعله‌ هیزم‌ها گذاشت، معلوم نبود چه سرنوشتی انتظارش را می‌کشید، قرار بود ماست شود یا کشک؟ دوغ یا پنیر؟

مرغ و خروس و جوجه‌ها، با سر و صدا، گاهی به آغل گوسفند‌ها سر می‌زدند و گاهی سر ظرف آب‌شان می‌رفتند و گاهی به زمین نوک می‌زدند.

کار آقاشیر که تمام شد، آمد توی چادر و نشست کنار منقل چای و استکان به‌دست، با گویش شیرین بختیاری، برای‌مان از زمان‌های دور گفت، از پدرش... از هرچه از اجدادش شنیده بود... و ما را برد به قشلاق و راه‌های سخت مال‌رو...برای‌مان شاهنامه خواند و چه شیرین می‌خواند...

انگار نه انگار که از صبح، گله را به دشت و کوه برده و تنگ غروب برگشته!

پیرمرد لاغراندامی که در چهره‌ تکیده‌اش، رنج سال‌های سال زحمت کوچ نهفته بود.

سخت زندگی می‌کنند، اما سخت نمی‌گیرند

 پرینازخانم هم که انگار خستگی را از یاد برده بود، گیلاس و قاچ‌های خربزه، را توی بشقاب‌های سفید ریخت و جلوی شوهرش و مهمان‌‌ها گذاشت.

بعد کنار آقاشیر نشست و با اشتیاق به سوال‌هایم جواب‌های شیرینی می‌داد. برایم گفت که بچه‌های‌شان ازدواج کرده‌اند و حالا تنها مانده‌اند.

در چهره‌اش، صورت هزاران بانوی بختیاری کوچ‌نشین را می‌دیدم، زنی که صبور بود، زنی که مادر بود، زنی که مثل مرد کار می‌کرد، زنی که آشپز و هنرمند بود و همه‌ کارها بر دوشش بود...

قصه‌هایی که مادربزرگ‌ها برایمان تعریف می‌کردند، خیالی نیستند، توهم و زاییده ذهن کسی نبودند!

اینجا سرزمین افسانه‌هاست... سرزمین عجایب، سرزمین آدم‌های مهربان قصه‌ها... سرزمین آدم‌هایی که سخت زندگی می‌کنند، اما هیچ چیز را سخت نمی‌گیرند.

ساده لباس می‌پوشند، بی‌دغدغه می‌خوابند، به کوچک‌ترین بهانه‌ای شادند و می‌خندند...

هر صبح تا شب، چادرها به روی هر مهمان باز است و همسایه‌ها از خواهر و برادر به هم نزدیک‌ترند...

یادم می‌افتد به زندگی شهری و همسایه‌هایی که آن‌قدر پشت در می‌ایستند که مبادا در آسانسور با همسایه رو در رو شوند و سلام را هم از هم‌دیگر دریغ می‌کنند!

پارادوکس غمگینی‌ست! نه؟!

آتش، آب، باد، خاک... این چهار طلای بیست و چهار عیاری که آویزانند از گوش و دست و گلوی تپه‌ها و کوه‌ها، و چه‌قدر ثروت‌مندند این زن‌ها و مردها...

و چه‌قدر خوش به حال دخترها و پسربچه‌هاییست که از صبح تا شب، در طلا غوطه‌ورند.

 به هر طرف که نگاه می‌کنی، طبیعت بکری می‌بینی که به معنای واقعی کلمه، چشم‌هایت را می‌نوازد. خوب که گوش کنی، هنوز صدای زنگوله‌های بزها و گوسفندها را بعد از هزار سال می‌شنوی که از راه‌های مال‌روی سینه‌ کوه، از دالان پرپیچ و خم تاریخ به گوش می‌رسد...

فریده، زن جوان همسایه، که چهره‌ معصومی داشت، اتاقک کوچکی را نشانم داد که یک بخاری دیواری داشت و روی بامش، پنل خورشیدی گذاشته بودند. برایم گفت که از انرژی این پنل در شب تا هشت ساعت، روشنایی دارند.

خانم همسایه، هم روی سکوی بلندی که از نی ساخته بود، کشک چیده بود تا زیر نور خورشید خشک شوند...

دشت زیر پایشان بود، به هر طرف که می‌چرخیدی، چمن‌زار و کوه و دشت می‌دیدی... از بوی دود و صدای ماشین خبری نبود.

فقط موسیقی باد بود که لبه‌های چادر را می‌رقصاند و روح انسان را پرواز می‌داد.

آنتن گوشی‌ام پرید، چه بهتر! هیچ دلم نمی‌خواست کسی مرا از این رویای شیرین سکرآور، بیدار کند... بهتر که یادم برود کی‌ام؟ از کجا آمده‌ام؟ اسمم چیست؟

دلم می‌خواست محو شوم در صدای آواز آب، وقتی از روی سنگ‌ها لی‌لی می‌کرد و سرازیر می‌شد به پایین‌دشت...

 

غرق شوم و بخوابم در موسیقی لالایی کبری وقتی دخترش را توی گهواره خواب می‌کرد، در آواز (دو ای دو) پرینازخانم وقتی مشک می‌زد... می‌خواستم مثل پر بی‌وزنی، رها شوم روی دوش باد...

آب شوم در آغوش شعله‌‌های اجاق فریده، وقتی زیر قابلمه‌ شیر می‌رقصند...

سقف آسمان بود و فرش، سبزه‌زاری که تا بی‌نهایت ادامه داشت...

چراغ، خورشید بود و تلویزیون، تابلوی نقاشی بکری که همیشه جلوی چشم‌شان بود.

این‌جا قلعه است!

پا که روی علف‌های سبز این زمین می‌گذاری، روبه‌رویت کوه‌های خاکی‌رنگ کوچک و بزرگی قد برافراشته‌اند که تو را یاد محافظ‌های قصر می‌اندازند.

کوه‌هایی که هر کدام در آغوش رشته‌کوه‌های بزرگ‌تری لم داده‌اند که قله‌هایشان، انگشت اشاره‌ شده‌اند و خدا را در پس‌زمینه‌ آبی رنگ آسمان به تو نشان می‌دهند.

نگاهت از کوه بالا می‌رود و زل می‌زنی به این آبی خوش‌رنگ و می‌خواهی سر بکشی این مستی بی‌نهایت را، که هر وقت، تنگِ غروبِ قفسِ سه در چهارِ بی‌پنجره‌ اتاقت، دلت گرفت، چشم ببندی و بروی سروقت آلبوم ذهنت، هی ورق بزنی و هی بو بکشی و هی حسرت بکشی...

نمی‌توانی چشم برداری! فکر می‌کنی کجا این آبی را دیده‌ای؟

 اصفهان؟ شیراز؟ آبادان؟ بندرعباس...؟ تهران؟! تهران که آسمان ندارد...! خودشان برای خودشان آسمانی از دود و نفس تنگی درست کرده‌اند و هر چه بالا را نگاه می‌کنی، فقط هاله‌ای از مه طوسی‌رنگی می‌بینی که چنگ می‌زند به گلویت و دلت بیشتر از قبل می‌گیرد.

حکایت آسمان اینجا و آسمان تهران، حکایت شهد است و زهر...

آسمان اینجا، بهشتی‌ست که گاهی تکه‌ابرهای خوش‌بخت، با سمفونی شاد باد، به پهنای آسمان می‌رقصند... گاهی دست به دست هم... گاهی رها...

آسمان اینجا را باید نوشید، باید بوسید، باید بالا رفت و غرق شد در این پهنه‌ بی‌کران...

سنگِ تمام خدا

خدا برای این‌ آقاشیر و همسرش، برای این مردم سنگ تمام گذاشته... از این کوه‌ها زیباتر، از این آسمان، آبی‌تر و پرستاره‌تر، از این دشت، سبزتر...

از این شعله‌ها گرم‌تر؟ از این لبخندها دلچسب‌تر؟ از این جشنواره‌ رنگ‌‌ها چشم‌نوازتر؟

بهتر از این نمی‌شد خدایی‌اش را به رخ‌مان بکشد...

شانه‌هایم را تکان می‌دهند: «وقت رفتن است...»

دلم توی چادر می‌ماند و بی‌حواس به سمت راه برگشت قدم برمی‌دارم.

 می‌نشینم توی جیپ و سیاه‌چادر پرینازخانم را نگاه می‌کنم تا آن‌جا که کوچک و دور می‌شود و هم‌زمان با قرص زرد خورشید پشت کوه نقطه می‌شود و ناپدید می‌شود.

هنوز چند دقیقه نگذشته، دلم تنگ می‌شود برای نشستن زیر سقف سیاه‌چادر، برای لبخندها و عشقی که میان همسایه‌ها جاری بود...

به کشک‌ها و بطری دوغی که در دستم جا خوش کردند، نگاه می‌کنم، دلم تنگ می‌شود برای سخاوت و مهری که در  این‌ نقطه از کره‌ زمین موج می‌زند.

آواز لالایی کبری خانم در متن سمفونی باد، را هنوز می‌شنوم!

حس می‌کنم سال‌ها این‌جا زندگی کرده‌ام! فکر می‌کنم کی باز خدا مرا به این‌جا می‌کشاند؟

از خودم می‌پرسم، از این زیبایی... از این شکوه...کجا می‌روم؟

پایان پیام/

منبع: فارس

کلیدواژه: سیاه چادر خانمیرزا عشایر سیاه چادر کوه ها چه قدر

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.farsnews.ir دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «فارس» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۸۱۹۱۲۱۴ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

شب عید املاکی‌ها، روز سیاه مستاجرها

خبرگزاری مهر، گروه مجله: فصل امتحانات فقط برای دانش‌آموزان و محصل‌ها ترسناک نیست. پدر و مادرهای اجاره‌نشین هم با نزدیک شدن به پایان بهار و سه ماه تابستان برای افزایش نرخ رهن و اجاره خانه‌شان دلهره می‌گیرند؛ نرخ‌هایی که یک شبه سر به فلک می‌کشند و تا آسمان هفتم می‌رسند؛ بدون هیچ نظارتی، بدون هیچ پاسخگویی.

اکثر خانواده‌های ایرانی به ویژه آنها که صاحب فرزند مدرسه‎‌ای هستند تعطیلات تابستانی را برای جابجایی انتخاب می‌کنند و همین موضوع باعث شده بازار بنگاه‌های مسکن و املاکی‌ها با شروع گرمای تابستان داغ شود. این بازار داغ هرچند به مذاق صاحبخانه‌ها و املاکی‌ها خوش می‌آید اما مستاجران را حسابی کباب می‌کند.

فصل ترسناک مستاجران

«سعید» جوان سی ساله و متاهل ساکن تهران که در منطقه ۱۸ سکونت دارد در گفت‌وگو با خبرنگار مهر می‌گوید: «یک خانه ۶۰ متری در جنوب تهران را سال گذشته با دویست میلیون رهن و چهار میلون تومان اجاره ماهانه کرایه کردم. حالا موعد قراردادم نزدیک شده و صاحبخانه می‌گوید باید صد میلیون به رهن و ۱ک میلیون و پانصد هزار تومان به اجاره اضافه کنم.»

این جوان که درآمد کارمندی حدود ۱۵ میلیون تومانی دارد، ادامه می‌دهد: «سال گذشته یک سوم از درآمدم را برای اجاره و شارژ ساختمان می‌دادم و تقریباً ماهی ۱۰ میلیون برای باقی قسط‌ها و قبض‌ها و مخارج زندگی باقی می‌ماند. حالا قرار است ۱۰۰ میلیون به مبلغ رهن اضافه کنم! این یعنی باید سال پیش ماهی حدود هشت میلیون و سیصد هزار تومان پس‌انداز می‌کردم. چنین چیزی با این درآمد ممکن است؟»

او گلایه دارد که هیچ دستگاه نظارتی به داد مستاجران نمی‌رسد و هیچ قاعده منصفانه‌ای برای نرخ اجاره‌بها تعیین نمی‌شود. «با این وضعیت صاحبخانه‌ها فقط اختیار ملک خود را ندارند. اختیار آینده ما هم دست آنهاست. صاحبخانه به من که مستاجرم فرصت زندگی نمی‌دهد. مستاجر باید امسال باید وام بگیرد که بتواند قراردادش را تمدید کند. سال دیگر باید پول قرض بگیرد که قسط قبلی و افزایش قیمت جدید را پرداخت کند. سال بعدی باید خانه‌اش را کوچک‌تر کند. سال بعدی لابد باید کلیه‌اش را بفروشد!»

«احسان» که حدوداً سی و سه ساله و ساکن شرق تهران است می‌گوید: «واقعیت این است که اگر زوج‌های جوان در قشر متوسط تا چهار پنج سال پیش خانه نخریده باشند، احتمالاً دیگر نمی‌توانند از زندگی اجاره‌نشینی فاصله بگیرند.»

این مرد جوان که روی ماشین کار می‌کند و به نظر می‌رسد درآمد اصلی خود را از تاکسی‌های اینترنتی به دست می‌آورد گلایه می‌کند: «خانه‌مان هر سال کوچکتر و قدیمی‌تر می‌شود. این بار به یک خانه در طبقه سوم بدون آسانسور ناچار شدیم اما می‌دانید؟ نکته عجیب این است که هرچه قدر انتظارمان را کم کنیم باز هم زورمان نمی‌رسد. حالا هم من و هم همسرم کار می‌کنیم تا شاید درآمد دو نفره‌مان کفاف زندگی را بدهد.»

این زوج که پنج سال است ازدواج کرده‌اند، فرزندی ندارند: «فکر می‌کردیم بعد از تمام شدن درس همسرم بتوانیم بچه‌دار شویم اما پیدا کردن خانه با فرزند خیلی سخت‌تر است. خیلی صاحب‌خانه‌ها مخصوصاً ملک‌های کوچک زیر هفتاد متر، خانه‌شان را فقط به زوج بدون فرزند اجاره می‌دهند یا به ازای هر فرزند مبلغی به رهن یا اجاره اضافه می‌کنند!»

«داوود» که یکی از مستاجران مرکز شهر است در گفتگو با مهر می‌گوید: «صاحبخانه سرم منت گذاشته و گفته با ۴۰ درصد افزایش قیمت می‌توانم قرارداد را تمدید کنم اما یک ماه دیگر، افزایش نرخ زیر ۵۵ درصد نخواهد بود.»

او که دو فرزند ۷ و ۹ ساله دارد بنگاه‌های املاک را مقصر می‌داند: «صاحبخانه می‌رود از املاکی قیمت می‌پرسد و املاکی‌ها از حالا قول می‌دهند تا یک ماه دیگر افزایش قیمت‌ها به حدود هفتاد درصد می‌رسد. یک ماه دیگر شصت درصد قیمت‌ها را بالا می‌برند و اگر کسی هم چیزی بپرسد می‌گویند تازه قرار بود هفتاد درصد گران شود!»

او می‌گوید: «بازار مسکن خیلی بی‌رحم شده است. صاحبخانه‌ها و املاکی‌ها دست به دست هم داده‌اند و هیچکس جلودارشان نیست. صاحب‌خانه من چند واحد مسکونی در تهران دارد؛ با اینکه سن و سالی ندارد و هنوز زیر پنجاه سال دارد کار نمی‌کند و فقط از طریق اجاره‌بهایی که دریافت می‌کند زندگی‌اش را می‌چرخاند. داشتن ملک مسکونی، تجارت شده و حالا برای خیلی‌ها محل ارتزاق شده است. البته اقتصاد ما این روش مسموم را به زندگی مردم تزریق کرده ولی همه اینها قشر متوسط و زوج‌های جوان را نابود می‌کند.»

مستاجران خوش‌شانس کدامند؟

بازار مسکن به وضعیتی دچار شده که مستاجران، خودخواسته و به ناچار اجازه می‌دهند بر سرشان کلاه برود، همان کلاهی که تا می‌خواهند از دست خلاص شوند یک سال دیگر هم سر آمده و زمان تمدید قرارداد رسیده و باید خوش‌اقبال باشند که کلاه جدیدی که قرار است بر سرشان برود اندازه‌شان باشد و ناچار نباشند دنبال خانه جدید بگردند.

چرا کلاه؟ چون در این ایام سرمایه‌داران و صاحب‌خانه‌ها و البته بنگاه‌ها معاملات مسکن بهتر می‌توانند کیسه خود را پر کنند و این جیب مستاجران است که از پس‌انداز ناچیز یک سال خالی می‌شود. چه بسا دیده و شنیده شده صاحب خانه‌هایی منزل خود را خالی و بدون استفاده گذاشته‌اند تا در پیک شلوغی به بنگاه بسپارند یا در دیوار آگهی بزنند.

قربانیان چرخه تورم، چهار دهکی هستند که دیگر نه تنها پس‌انداز برای خرید خودرو یا مسکن برای‌شان آرزو شده بلکه حتی نمی‌توانند مطمئن باشند که سر موعد قرارداد، توان تمدید خانه‌هایشان را در سال جدید دارند.

در حالی که خانه‌های کوچک و بزرگ زیادی در تهران و کلان‌شهرها خالی هستند و قانون اخذ مالیات هم نتوانسته طمع صاحب‌خانه‌ها شکست دهد. در حالیکه هنوز حدود ۶۰ هزار ملک خالی وارد چرخه عرضه و تقاضا نشده‌اند، بسیاری از مردم به دلیل افزایش قیمت‌ها به تدریج ناچار می‌شوند برای زندگی حاشیه‌نشینی و شهرک‌نشینی‌های اطراف شهرها را انتخاب کنند.

کلاه مستاجران پس معرکه است

«مرتضی عزتی» کارشناس اقتصادی مدتی پیش با توجه به حواشی افزایش کرایه خانه گفت: «دولت حتی اگر بخواهد هم نمی‌تواند اجاره خانه را کنترل کند. اجاره خانه در ایران بدون در نظر گرفتن تورم مشخص می‌شود.»

هرچند دولت سیزدهم قرار بود با ساخت ۴ میلیون مسکن، از سخت‌تر شدن تهیه مسکن برای زوج‌های جوان و مستاجران جلوگیری کند؛ اما زور تمام راه‌کارهایی که به کار بسته به تورم افسارگسیخته نرسیده است و نگاهی به بازار مسکن دست کم در تهران نشان می‌دهد صاحب‌خانه‌ها بدون هیچ نظارت و قاعده‌ای، حداقل ۳۰ تا ۱۰۰ درصد اجارهب‌بهار را افزایش داده‌اند.

مسکن، به عنوان یکی از بی‌قاعده‌ترین حوزه‌ها به دست فراموشی سپرده شده و هر از گاهی شعار یا راهکاری غیر قابل اجرا درباره آن داده می‌شود. برای مثال سال گذشته شورای عالی مسکن که در تاریخ بیست و چهارم اردیبهشت ماه به ریاست رئیس‌جمهور برگزار شد، مصوب کرد که حداکثر نرخ افزیش اجاره بها در شهر تهران ۲۵ درصد، در کلان‌شهرها ۲۰ درصد و در سایر شهرها ۱۵ درصد خواهد بود. اما چیزی که نگذشت که در پایان بهار و آغاز تابستان ۱۴۰۲ مستاجران با نرخ‌های جدیدی مواجه شدند که هیچ رد و اثری از سقف افزایش در آنها دیده نمی‌شد.

در حال حاضر هم علیرغم آنکه با نزدیک شدن فصل جابجایی مستاجران، بوی گس گرانی همه جا را برداشته خبری از ورود دولت و مجلس برای چاره‌یابی یا چاره‌سازی نیست. بسیاری از نمایندگان مجلس در آستانه وداع از بهارستان هستند و جمع دیگری از آنها درگیر حاشیه جناح‌بندی‌های صحن و انتخاب هیئت رئیسه شده‌اند و از مسائل معیشتی مردم غافل.

کدام کاهش؟ کدام استمرار؟

با توجه به آخرین واکنش‌های دولت درباه مسکن نیز به نظر می‌رسد نگرانی چندانی نسبت به این موضوع وجود ندارد. سوم اردیبهشت وزارت راه و شهرسازی به یک گزارش رسانه‌ای واکنش نشان داد و در جوابیه‌ای به تحویل ۵۰۰ هزار مسکن تاکید شده و از اقداماتی نظیر تعیین سقف اجاره بها به عنوان دستاوردهای این وزارتخانه یاد کرده است.

بعد از آن نیز در تاریخ نهم اردیبهشت، رئیس جمهور در جلسه هیأت دولت ضمن «ابراز رضایت» از گزارشات مسئولان اقتصادی دولت درباره «کاهش تورم»، کنترل و کاهش رشد نقدیندگی و کاهش قیمت ارز، استمرار این روند را نیازمند کنترل و مراقبت ویژه دستگاه‌های مربوط دانست و در این راستا تشکیل منظم شورای اقتصاد و ستاد تنظیم بازار را ضروری دانست.

نکته قابل توجه این است که در دنیایی موازی، شرایط اجاره مسکن برای قشر متوسط و ضعیف، به ویژه در کلان‌شهرها به یک بحران شبیه شده است. کسی نمی‌تواند جلودار صاحب‌خانه‌ای باشد که به ملک خود به عنوان یک کسب و کار نگاه می‌کند و می‌گوید: «این هم راه امرار معاش ماست.» سامانه‌های مختلف هم نتوانسته‌اند مقابل بنگاه‌ها یمعاملات املاک بایستند.

در چنین شرایطی خبری از افزایش حقوق متناسب با گرانی مسکن هم نیست و کلاه کارگران و کارمندان بیش از همیشه پس معرکه است. تمام اینها باعث شده سبک‌های جدیدی از زندگی در جامعه بروز پیدا کند و آگهی‌های عجیب و غریب در فضای مجازی کم کم به یک موضوع عادی تبدیل شوند؛ اجاره پشت‌بام، اجاره زیرزمین و اجاره اتاق خواب نمونه‌هایی از این سبک زندگی جدید است.

یک اتاق خواب ۱۲ متری در محله «یافت‌آباد» واقع در غرب تهران با شرایط سرویس بهداشتی مشترک، بدون پارکینگ، بدون انباری و داخل حیاط، به قیمت ۲۰ میلیون رهن و ۴ میلیون اجاره داده می‌شود.

صاحب یک واحد ۹۰ متری واقع در مرکز شهر تهران حوالی تئاتر شهر که زیر همکف است و پارکینگ ندارد، ۷۰۰ میلیون رهن کامل به عنوان قیمت در نظر گرفته است.

اجاره یک پشت بام مسقف در جنوب تهران هم ماهانه ۵۰۰ هزارتومان اجاره دارد و ۱۵ میلیون تومان رهن.

اینها اسمش سیاه‌نمایی نیست

افزایش بی‌قاعده و دوباره نرخ اجاره بها صدای مستاجران را در شبکه‌های اجتماعی حسابی بلند کرده است و برخی از آنها در پلتفرم ایکس گلایه‌های خود را مطرح کرده‌اند. آنها با مطالبه از مسوولان، خواستار رسیدگی به وضع موجود هستند.

کاربری به نام محسن نوشته است: «اجاره و رهن خانه بسیار بالا رفته است، آیا نظارتی چیزی وجود دارد؟ کی به کیه؟ دولت و مجلس کجای قصه خوابیده‌اند؟»

فردی به اسم یاسر نیز با اشاره به اینکه مسوولان پاسخگو نیستند گفت: «اوضاع مسکن فاجعه شده است؛ اما مسوولین حاضر به پاسخگویی نیستند. من تا تیر فرصت دارم اما صاحب خانه تماس گرفته و اجاره و رهن را بالا برده است. خب ما از کجا بیاوریم؟ درست است صاحب خانه خرج دارد اما درآمد من مستاجر پس چی؟»

یک حساب کاربری به اسم مسعود از اضطراب نزدیک شدن به ماه قرار داد نوشته است: «کم کم روزهای طلایی (کمرشکن) جا به جایی مستاجران نزدیک می‌شود. کاش مسوولین فکری هم به حال مستاجران و ساماندهی اجاره خانه‌ها می‌کردند. واقعاً این چندماه برای مستاجران روزگار پر استرسی است. بنگاه‌داران که عامل اصلی گرانی مسکن هستند همیشه به نفع.... موضع می‌گیرند.»

گروهی نیز از افزایش ۴۰ تا ۵۰ درصدی اجاره خانه‌ها گفتند و سفره دل‌شان را باز کردند. کاربری در این باره نوشت: «اجاره خانه‌ها دارد کمر مستاجرها را می‌شکند. حرف هم بزنیم می‌گویند یک محله پایین‌تر برو. تحمل این وضع خیلی سخت است.»

شهاب گفت: «صاحب خانه‌مان واحد ما را برای فروش گذاشته و به من هم گفت دنبال خانه باشم.الان رفتم بنگاه تا قیمت خانه‌ها دستم بیایید الان فقط می‌توانم بگویم چه جالب! ۸۰ متر خانه قدیمی ساز را ۲۰۰ میلیون تومان پیش و ماهی ۱۸ میلیون اجاره گذاشته‌اند. همان منطقه ۱۸ ای که آقا رییسی تشریف آورده بودند.»

کاربر دیگری به نام مستور نوشت: «اجاره خانه را با درآمد و حقوق‌ها که می‌سنجم، مستاجر نه تنها جای پیشرفت ندارد بلکه حق زندگی هم ندارد…»

نوید گفت: «قرارداد خانه را تمدید کردم. تا امسال ده تومان اجاره خانه می‌دادم؛ از اردیبهشت باید ۱۵ تومان بدهم. تازه از صاحب خانه هم بابت انصافش ممنون هستم اما حقوق من چند درصد افزایش داشته است؟ بله، ۲۰ درصد.»

مصطفی هم یادآوری کرد که با قیمت‌های رهن و اجاره کنونی چند سال قبل می‌شد خانه خرید. او گفت: «وضعیت قیمت خانه برای اجاره افتضاح شده است به گونه‌ای که با قیمت ودیعه اجاره خانه در هر منطقه کمتر از ۵ سال پیش می‌توانستی خانه بخری.»

کاربر دیگری به نام محمدرضا نوشت: «برای اجاره یک واحد ۷۱ متری ده سال در محله مشیریه (جنوب شرقی) تهران، شما باید ۱۸۰ میلیون پول پیش جور کنید و ماهانه ۹ میلیون تومان پول اجاره بدهید. حقوق یک کارگر حدود ۱۳ میلیون تومان است. رفت و آمد، خورد و خوراک، بهداشت و درمان و… چه می‌شود.» این کاربر در یک پی‌نوشت تاکید کرد: «اینها اسمش سیاه‌نمایی نیست!»

یک حساب کاربری دیگر به اسم آذر نوشت: «ما اقشار پایین و کارمند و مزدبگیر و کارگر، هر سال از یک آرزوی‌مان کم کردیم تا بتوانیم ادامه بدهیم. از خانه و ماشین شروع شد؛ تا طلای عروسی و اجاره خانه کوچک‌تر و جهار کمتر.»

سیاست فرزندآوری؛ معیشت فرزندنیاوری

با توجه به آنچه کارشناسان و سیاست‌گذاران کشور اعلام کرده‌اند، خانواده‌های ایرانی به ویژه زوج‌های جوانی که فرزند ندارند یا تک فرزند هستند، باید به فرزندآوری تشویق شوند. میانگین سنی جمعیت کشور در وضعیت نگران‌کننده‌ای است و شرایط اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی کشور در راستایی باشد که سیر نزولی جمعیت جوان کشور را متوقف کند.

اما به نظر می‌رسد شرایط معیشتی فعلی به ویژه در کلان‌شهرها اوضاع را به سمتی می‌برد که زن و شوهر هر دو ناچارند برای گذران زندگی شاغل باشند و باز هم آخر ماه هشت‌شان، گروی نه‌شان باشد. هرچند فرزندآوری صرفاً به اقتصاد مربوط نیست و ابعاد مختلف فرهنگی و اجتماعی در بر دارد اما نمی‌توان انکار کرد شرایط معیشتی تاثیر قابل توجهی بر این موضوع دارد.

کد خبر 6092323

دیگر خبرها

  • سردار آزمون و تاسیس آژانس هواپیمایی؛ بفرمایید تور روسیه! + عکس
  • دام سیاه مرد رمال برای ۵ زن
  • معترضان به جنگ غزه ساختمان هامیلتون دانشگاه کلمبیا را تصرف کردند
  • آیا از لوله سیاه آهنی برای مصارف کشاورزی می‌توان استفاده کرد؟
  • اصابت موشک روسیه به قلعه هری پاتر + فیلم
  • دانشگاه کلمبیای آمریکا تعلیق دانشجویان حامی فلسطین را از تحصیل آغاز کرد
  • دانشگاه کلمبیای آمریکا دانشجویان حامی فلسطین را تهدید به تعلیق کرد 
  • تولید چادر‌های امدادی متناسب با فصل و اقلیم از سوی هلال احمر
  • نعل وارونه آزادی بیان در آمریکا
  • شب عید املاکی‌ها، روز سیاه مستاجرها